منبع کد آهنگ کلیک کنید چت روم فارسی کلیک کنید
دوستت دارم
اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد
اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد
تو یه فانوس واسه دریا تو یه دریا واسه کشتی
میون مسافرا کاش اسم ما رو می نوشتی
واسه خوندن ترانه دیگه بی تو خیلی تنهام
کلاغا...فقط کلاغا میپرن تو شهر رؤیام
واسه ی گذشتن از شب دیگه جرأتی ندارم
نمی تونم دیگه بی تو پا به جاده ها بذارم
اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد
اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد
تو یه فانوس واسه دریا تو یه دریا واسه کشتی
میون مسافرا کاش اسم ما رو می نوشتی
یه روزی یه عاشقی بود واسه چشمای تو میمرد
باد اومد گلاشو دزدید آب اومد زندگیشو برد
تو غلط خوندی و رفتی اشک و آواز شبامو
من درست نوشته بودم همه ی ترانه هامو
اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد
اگه تو پیشم میموندی غصه هام به سر میومد
می خوام که با ترانه هام قفل سکوتو بشکنم
توام صدامو بشنوی منم صداتو بشنوم
می خوام بگم تو بهترین ستاره عمر منی
می خوام بگم که خواستمت تموم دنیای منی
می خوام که هر شب واسه تو ستاره هارو بشمرم
ماه و ستارم واسه چی هرچی تو بگی بشمرم
می خوام که بغض سینمو دردتو درمون بکنه
دردمو درمون نکنه شاید که ارومم کنه
می خوام که با برق نگات خورشیدو ویرون بکنم
می خوام که با بغض صدات دردو پریشون بکنم
می خوام بگم عزیز من صبر و قرار من تویی
صبر و قرار تو منم عمر و نیاز من تویی
می خوام که خواستن تو رو با گریه فریاد بزنم
عشق و نیاز این دلو تو سینه فریاد بزنم
می خوام بگم دوستت دارم تموم حرفام همینه
بگم فقط تو رو دارم تموم رویام همینه
نوشته شده توسط پویا رضایی در یکشنبه 90/12/7 ساعت 10:28 عصر موضوع | لینک ثابت
هنوز معنای باران نفهمیدم که بر اسمان دلم باریدی
نوشته شده توسط پویا رضایی در یکشنبه 89/4/13 ساعت 10:1 عصر موضوع | لینک ثابت
نه در آفتاب چشمانم
حوا در بهشت قدم می زد که مار به او نزدیک شد و گفت: -این سیب را بخور.
دلبرم در مذهب ما بی وفائی کار نیست / شمع اگرعاشق نباشد تا سحر بیدار نیست
خدای اسمونا
نوشته شده توسط پویا رضایی در جمعه 88/7/3 ساعت 5:34 عصر موضوع | لینک ثابت
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
.... تو ندیدی
نگهت هیچ نیافتاد به راهی که گذشتم
تا در خانه ببستم دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد ...
گوئیا خانه فرو ریخت سر من!
بی تو در همهمه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟ که ز کویت نگریزم
من و یک لحظه جدایی ز تو! هرگر نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم ...
***********************************
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم، ز تو ای جلوه امید محال
می برم زنده به گورش سازم، تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد و می رقصد اشک، آه! بگذار که بگریزم من
ز تو ای چشمه جوشان گناه، شاید این به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم، دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس، که لبم باز به آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست، می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بدار، ای امید عبث ای بی حاصل
***********************************************
شما ای خاطرا کهنه و آشفته و درهم خداحافظ
شما ای قصه های تلخ و دردآلود خداحافظ
شما ای کهنه های رفته از یادم خداحافظ
نمی خواهم شما از مردنم کسی را با خبر سازید
نمی خواهم کزین مردن به چشم مادرم اشکی بیارایید
نمی خواهم پدر بر هم نهد چشمان بازم را
و اما نامه ای کوچک که چندی پیش بنوشتم
...
اگر افتد به دست مادرم خواند؟
نمی خواهم اگر افتد به دست خواهرم اشکی فرو ریزد
اگر افتد به دست دلبرم از دل کشد آهی !!
شما ای خاطرات کهنه و آشفته و درهم خداحافظ
به ندای قلبت گوش بسپار
قلبت همه چیز را می داند
چون روح جهان را می بیند
و
یک روز
نزدش
باز
خواهد
گشت
بهانه ی آرامشمان
عطرسبز نگاه تو بود
که از حجم سرخ تبعید
سر می رفت
دریا را
توانِ رو گرداندن از نور نیست
و تو عشق را سزاوارترینی
این همه عطر
این همه نور
این همه زندگی . . .
در هوای تو دریا طوفانی نمی شود
نوشته شده توسط پویا رضایی در جمعه 88/7/3 ساعت 4:52 عصر موضوع | لینک ثابت
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
نوشته شده توسط پویا رضایی در جمعه 88/5/16 ساعت 3:44 صبح موضوع | لینک ثابت
درباره وبلاگ
فهرست اصلی
دوستان
نوشته های پیشین
طراح قالب
POWERED BY