:::منبع کد آهنگ:::

منبع کد آهنگ کلیک کنید

چت روم فارسی کلیک کنید

پویا رضایی - دوستی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر


قلب شکستـــــــــــه

 

درخانه ی ما،هروقت چیزی می شکند،حتی اگر

یک بشقاب معمولی باشد

پدرمی گوید:زیبابود!

مادرمی گوید:حیف بود!

خواهرمی گوید:گران بود!

برادرمی گوید:قضاوبلابود!

اما هرکدامشان روزی چندبارباحرف هاوحرکات خود،

قلب کوچک مراکه کوچک ترین عضوخانواده هستم،

می شکنند

ویک«اخ»هم نمی گویند!


دختر تنها ( مطالب خواندنی )

دختری با مادرش در رختخواب                          درد ودل می کرد با چشمی پر ز آب

گفت مادر حالم اصلا ً خوب نیست                     زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم بر سرم                            روی دستت باد کردم مادرم

سن من از 26 افزون شده                               دل میان سینه غرق خون شده

هیچکس مجنون این لیلا نشد                         شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته                           بوی ترشی خانه را برداشته

مادرش چون حرف دختر را شنفت                    خنده بر لب آمدش آهسته گفت

دخترم بخت تو هم وا می شود                      غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن                          این همه شوهر یکی را تور کن

گفت دختر:مادر محبوب من                         ای رفیق مهربان و خوب من

گفته ام با دوستانم بارها                            من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها                          سر به زیر و با وقارم هر کجا

کی نگاهی می کنم بریک پسر                    مغزیابو خورده ام یا مغز خر؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر                با سعید و یاسر و ایضا ً صفر

با سه تا شان رفته بودیم سینما                  بگذریم از ما بقیه ماجرا

یک سری ، هم صحبت یاسر شدم               او خرم کرد، آخرش عاشق شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید                      قلب من از عشق او خیری ندید

مصطفای حاج قلی اصغر شله                     یک زمانی عاشق من شد بله

بعد هوتن یار من فرهاد بود                         البته وسواسی و حساس بود

بعد از این وسواسی پر ادعا                       شد رفیقم خان داداش المیرا

بعد او هم عاشق مانی شدم                   بعد مانی عاشق هانی شدم

بعد هانی عاشق نادر شدم                      بعد نادر عاشق ناصر شدم

مادرش آمد میان حرف او                        گفت ساکت شو دگر ای فتنه جو

گرچه من هم در زمان دختری                 روز و شب بودم به فکر شوهری

لیک جز آنکه تو را باشد یک پدر               دل نمی دادم به هر کس این قدر

خاک عالم بر سرت، خیلی بدی               واقعا ً که پوز مادر را زدی






 دل

دوباره دل هوای به تو بودن کرده

 

 نگو این دل دوری عشقتو باور کرده

 

 دل من خسته از این دست به دعا ها بردن

 

 همه ی آرزو ها با رفتن تو مردن

 

حالا من یه آرزو دارم تو سینه

 

 که دوباره چشم من تورو ببینه

 

واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا می دم

 

 آخه توی هفت آسمون تو تک ستاره ی منی

 

 به خدا راز دو تا چشماتو به دنیا نمی دم

 

 حالا من یه آرزو دارم تو سینه

 

 که دوباره چشم من تو رو ببینه

Image Hosted by ImageShack.us

باز دو تا چشم منتظر خیره شدن به آسمون

 

دنبال اون ستاره که بدون نام ِ و نشون

 

پیش غم تنهاییام ستاره ها چقدر کم اند

 

از سر دلخوشی دارن به همه چشمک میزنند

 

غافل از اینکه این پایین قلبی اسیر ماتمه

 

حسرت و غصه های اون قدر تموم عالمه

 

شیشه صبروحوصله اش شکسته با سنگ عذاب

 

روزای شاد و رنگیش هم یه سر شده تاروخراب

 

دیگه نمونده دلخوشی واسه دل اسیر غم

 

مهم اسیر بودنشه فرق نداره زیاد یا کم

 

فکر میکنی نبودنت کم دردیه نه به خدا

 

تحملش سخته واسم تحمل جداییها

 

نمی دونم که آسمون ابریه یا دو چشم من

 

نمیذارن ببینمت ستاره قشنگ من

 

حالام نه آرومه دلم نه خواب به چشمونم میاد

 

دلم داره داد میزنه میگه فقط تورو میخواد

 

چی بهش بگم آروم بشه دست از سر من برداره

 

چی میشه گفت به قلبی که برای تو بی قراره؟؟

 

باز هم تا نزدیک سحر ستاره ها رو میشمرم

 

تو آخرین ستاره ای که دل به عشقش میسپرم

 

میخوام یه چیزی رو بگم دلم میخواد خوب بدونی

 

دنیا م اگه تموم بشه بازم تو قلبم می مونی




نظر  

نوشته شده توسط پویا رضایی در جمعه 88/4/5 ساعت 9:45 عصر موضوع | لینک ثابت


خانه دوست کجاست


نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست

rasht_green_door.jpg





بتکاریست از طبیعت برای زمانی که احساس در کلام نمی گنجد


راز زندگی

پسر
بچه هشت ساله ای به پیرمردی که بالای یک چاه ایستاده بود نزدیک شد. چشم در
چشمش دوخت و به او گفت : من می دونم که شما خیلی عاقل هستید. دلم می خواد
راز زندگی رو از زبون شما بشنوم.

 

پیرمرد نگاهی به پسر بچه انداخت
و جواب داد: من سرد و گرم زندگی رو چشیده ام و به این نتیجه رسیده ام که
راز زندگی در چهار کلمه خلاصه شده.

اولین کلمه اندیشیدن است. همیشه به ارزشهایی فکر کن که دلت می خواد زندگی رو بر پایه اون ارزشها بسازی.

 

دومین کلمه باور داشتن است. وقتی به ارزشهایی فکر کردی که دلت می خواد زندگی رو بر پایه اونها بنا کنی و همه رو مشخص کردی، خودت را باور کن.

 

سومین کلمه در سر داشتن رویا است. تنها رویای خواسته هایی را در سر داشته باش، که بر اساس باور داشتن
خود و ارزشهایی که می خواهی زندگیت رو بر پایه اونها بنا کنی، شکل گرفتن.

 

چهارمین کلمه شهامت است. وقتی که خودت رو باور کردی و به ارزش وجودی خودت کاملا پی بردی، نوبت
به اون می رسه که با شهامت هر چه تمام تر رویاهات رو به واقعیت تبدیل کنی.

 

و در پایان اضافه کرد: پسرم این چهار کلمه رو فراموش نکن. فکر کردن، باور داشتن، در سرداشتن رویا، و بالاخره شهامت.

 





نظر  

نوشته شده توسط پویا رضایی در جمعه 88/4/5 ساعت 6:55 عصر موضوع | لینک ثابت


خانه دوست کجاست

آرامش

پسرک را در آغوش می‏گیرم، سرش را می‏برد میان موهایم و با صدایی بریده بریده می‏گوید که آغوشم برایش پر از آرامش و امنیت است.
پسرک را بیشتر در آغوش می‏فشارم، نمی‏گذارم که بفهمد، من خودم به دنبال آرامش گم شده‏ هستم.
پ.ن: شانه‏هایت را برای گریه کردن دوست دارم.


دیدار با تو میسر نمی شود. می آیی، می بینمت در
یک به هم زدنٍ چشم، در لحظه ای یگانه که هر دم تکرار می شود. با این همه
هنوز نیامده ای، دیگر رفته ای، همیشه همین طور است و من همیشه، هنوز. در
انتظارٍ آمدنت، دل تنگٍ رفتنت می مانم هنوز، همیشه

(مرسی عزیزم)


صدای پاهایم در
گوشم می پیچد . میروم یا می ایم ؛ علامت سوال اضافه ایست که می نشیند کنار
همه علامت سوال روزهایم . روزهایی که غریبگی از ثانیه به ثانیه اش بالا
میرود و من غریبه ام یا همه چیز ؛ سوال پررنگ دیگری ست...و منی که انگار
دلم جواب هیچ سوالی را نمیخواهد
و دل من که دیگر برای هیچ عاشقانه ای نمی تپد و دستش برای هیچ نگاهی نمی لرزد . 
نشسته ام میان کاغذ های سیاه شده و پرم از شعرهایی لبریز از خشم روی کاغذهای مچاله شده

نان برایش چه فرق میکند کدام دهان؟
خیابان برایش کدام پا؟
کوچه داستان خودش را دنبال میکند.

بریم هواخوری/ مهرداد فلاح


همیشه
دخترک وقت بوسیده شدن، چشمانش را می‏بست تا شاید بتواند او را تصور کند.
هرگز نتوانست.


اما میدونی خانه دوست کجاست

من میگم خانه دوست توی قلب اونایی هست که یاد یه شهید توی قبلشون لانه
کرده وگذشت ایام هم نمی تونه کم رنگش کنه ایلیا امیدوارم که مثل این آب
همیشه زلال شفاف ودر جریان باشی وما هم از اقیانوس معرفت شما  بهره مند
بشیم و



....
با من از عشق مگو
دیگر با من از عشق مگو
....
دلم ناشناسی می
خواهد برای چند ساعت مستی ِ بی پروا...ناشناسی که نه گذشته ام را کنکاش
کند ? نه دلواپس و کنجکاو اینده ام باشد...و شاید حتی از حالم چیزی
نپرسد...فقط بیاید و گیلاس هایمان را به هم زنیم و از کنار هم بگذریم
دلم همین را میخواهد . ساعت هایی بی دلیل
...

بوسه ابتکاریست از طبیعت برای زمانی که احساس در کلام نمی گنجد

             




نظر  

نوشته شده توسط پویا رضایی در جمعه 88/4/5 ساعت 6:50 عصر موضوع | لینک ثابت


<   <<   6   7      

دانلود