نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست

rasht_green_door.jpg





بتکاریست از طبیعت برای زمانی که احساس در کلام نمی گنجد


راز زندگی

پسر
بچه هشت ساله ای به پیرمردی که بالای یک چاه ایستاده بود نزدیک شد. چشم در
چشمش دوخت و به او گفت : من می دونم که شما خیلی عاقل هستید. دلم می خواد
راز زندگی رو از زبون شما بشنوم.

 

پیرمرد نگاهی به پسر بچه انداخت
و جواب داد: من سرد و گرم زندگی رو چشیده ام و به این نتیجه رسیده ام که
راز زندگی در چهار کلمه خلاصه شده.

اولین کلمه اندیشیدن است. همیشه به ارزشهایی فکر کن که دلت می خواد زندگی رو بر پایه اون ارزشها بسازی.

 

دومین کلمه باور داشتن است. وقتی به ارزشهایی فکر کردی که دلت می خواد زندگی رو بر پایه اونها بنا کنی و همه رو مشخص کردی، خودت را باور کن.

 

سومین کلمه در سر داشتن رویا است. تنها رویای خواسته هایی را در سر داشته باش، که بر اساس باور داشتن
خود و ارزشهایی که می خواهی زندگیت رو بر پایه اونها بنا کنی، شکل گرفتن.

 

چهارمین کلمه شهامت است. وقتی که خودت رو باور کردی و به ارزش وجودی خودت کاملا پی بردی، نوبت
به اون می رسه که با شهامت هر چه تمام تر رویاهات رو به واقعیت تبدیل کنی.

 

و در پایان اضافه کرد: پسرم این چهار کلمه رو فراموش نکن. فکر کردن، باور داشتن، در سرداشتن رویا، و بالاخره شهامت.

 





نظر  

نوشته شده توسط پویا رضایی در جمعه 88/4/5 ساعت 6:55 عصر موضوع | لینک ثابت