آرامش

پسرک را در آغوش می‏گیرم، سرش را می‏برد میان موهایم و با صدایی بریده بریده می‏گوید که آغوشم برایش پر از آرامش و امنیت است.
پسرک را بیشتر در آغوش می‏فشارم، نمی‏گذارم که بفهمد، من خودم به دنبال آرامش گم شده‏ هستم.
پ.ن: شانه‏هایت را برای گریه کردن دوست دارم.


دیدار با تو میسر نمی شود. می آیی، می بینمت در
یک به هم زدنٍ چشم، در لحظه ای یگانه که هر دم تکرار می شود. با این همه
هنوز نیامده ای، دیگر رفته ای، همیشه همین طور است و من همیشه، هنوز. در
انتظارٍ آمدنت، دل تنگٍ رفتنت می مانم هنوز، همیشه

(مرسی عزیزم)


صدای پاهایم در
گوشم می پیچد . میروم یا می ایم ؛ علامت سوال اضافه ایست که می نشیند کنار
همه علامت سوال روزهایم . روزهایی که غریبگی از ثانیه به ثانیه اش بالا
میرود و من غریبه ام یا همه چیز ؛ سوال پررنگ دیگری ست...و منی که انگار
دلم جواب هیچ سوالی را نمیخواهد
و دل من که دیگر برای هیچ عاشقانه ای نمی تپد و دستش برای هیچ نگاهی نمی لرزد . 
نشسته ام میان کاغذ های سیاه شده و پرم از شعرهایی لبریز از خشم روی کاغذهای مچاله شده

نان برایش چه فرق میکند کدام دهان؟
خیابان برایش کدام پا؟
کوچه داستان خودش را دنبال میکند.

بریم هواخوری/ مهرداد فلاح


همیشه
دخترک وقت بوسیده شدن، چشمانش را می‏بست تا شاید بتواند او را تصور کند.
هرگز نتوانست.


اما میدونی خانه دوست کجاست

من میگم خانه دوست توی قلب اونایی هست که یاد یه شهید توی قبلشون لانه
کرده وگذشت ایام هم نمی تونه کم رنگش کنه ایلیا امیدوارم که مثل این آب
همیشه زلال شفاف ودر جریان باشی وما هم از اقیانوس معرفت شما  بهره مند
بشیم و



....
با من از عشق مگو
دیگر با من از عشق مگو
....
دلم ناشناسی می
خواهد برای چند ساعت مستی ِ بی پروا...ناشناسی که نه گذشته ام را کنکاش
کند ? نه دلواپس و کنجکاو اینده ام باشد...و شاید حتی از حالم چیزی
نپرسد...فقط بیاید و گیلاس هایمان را به هم زنیم و از کنار هم بگذریم
دلم همین را میخواهد . ساعت هایی بی دلیل
...

بوسه ابتکاریست از طبیعت برای زمانی که احساس در کلام نمی گنجد

             




نظر  

نوشته شده توسط پویا رضایی در جمعه 88/4/5 ساعت 6:50 عصر موضوع | لینک ثابت